بازم عکسای دخترم
دختر عزیزم آنچنان به زندگی ام رنگ و بوی دلنشینی بخشیده ای که به خاطر نمیاورم زمانی که تو را نداشتم لذت های دنیایم چه بوده است؟؟؟
خداوندا چگونه شاکر باشم نعمتی را که از به خاطر آوردن تک تک لحظاتش اشک در چشمانم حلقه میبندد!
لحظات شیرین و تکرار نشدنی شیطنت های دختر عزیزم که گهگاه صبرم را نیز بر هم میریزد!
لحظات به خواب رفتنش که آنقدر خودش را در آغوشم جابجا میکند و آنقدر پوست لطیف بی همتایش نوازشگر دستهای خسته ام میشود که گاه من زودتر از او به خواب میروم!
لحظات خاطره انگیز و پر لذتی که آوای دلنشین قهقه های کودکانه اش تمام فضای خانه را پر میکند و هر چقدر خسته باشیم لبخند بی مقدمه بر لبانمان جاری میگردد...
لحظاتی که در نیمه های شب در حالی که بین خواب و بیداری است همچون فرمانروایی قدرتمند صدایم میزند!
و تک تک ثانیه های با آوایم بودن که بسیار دلنشین است هرچند گاه به خاطر شب زنده داریهای پی درپی و خستگی های روزانه این نعمت بزرگ را تنها برای ثانیه ای از یاد میبرم و احساس ناتوانی میکنم.