برای دخترم برای فرشته نازم پرنیای گلم مینویسم
برای تو تو که با امدمت با بزرگ شدنت با قد کشیدنت معنای زندگی به من اموختی برای تو می نویسم
آرامــش امروزم را
مدیــون همــان انــتظـاری هـسـتــم
ڪه دیــگراز هـیــچ ڪسے جــز "خــدا"نــدارم ..
"خُــدا جـــونَم مِـرسے "
زمین سراسر غبار بود.آسمان سراسر ابر و بدین سان زندگی میکردیم روی امواج خروشان دریا.چشم به طلوع خورشید بودیم و حضور یک معجزه.
و تو پا بر زمین نهادی...فرشــــــته بودی در لباس انــــسان...
خورشیـــــد طلوع کرد...دریا آرام گرفـــــت...غبار رفت...قلبم قرار گرفت....غمهایم خنده شد...اشک هایم همه از شوق...
مهربـــــــــان نازنینم دریافتم خــــــــــــدا معجزه هایش را اینگونه می فرستد...در لباس یک زمینی..و به او میسپارد همراهی مان کند تا به سرانجام برسیم....
دریافتم خـــــــــــدا نعمتش را در حقمان تمام کرد با وجود تو..دریافتم محبتش را به پایم ریخت با دستان تو..
به رویم لبخـــــــــند زد با لـــــــب های تو...دستانم را گرفت با دســــــتان تو...
نگاهم کرد عمیق با چشمــــان تو...در آغوشـــــــم گرفت وقت غم با بازوان تو...
و تو معجزه ای دیگر بودی در باورهای زمینی ام..
دوستت دارم فرشتـــــــه مهربان پروردگار...که با زمینی شدنت نامت را ترنـــــــــــمنهادیم..
همیشه باش نازنینم در لحظه های پرپیچ و تاب زندگی ام..