پرنیا  عشق بابا سجادپرنیا عشق بابا سجاد، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره
پریسا عشق باباپریسا عشق بابا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

پــــــــــــرنیــــــــا هستی مامان

حرفی برای تو

  دخترم قشنگم و همدم پرنیا جان یادت باشد که زیبایی های کوچک را دوست بداری حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند یادت باشد که دیگران را دوست بداری  آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهی باشند یادت باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگری که تواگر خود با خویشتن آشتی نکنی هیچ شخصی نمی تواند تو را با خود آشتی دهد یادت باشد که خودت با خودت مهربان باشی چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باشد . ...
26 شهريور 1390

من آفتاب هستم

  حیاط خانه ما   آن چیست ؟ آن که در آب بالا و پائین می رود !؟!  هان ! همان را می گویم !" من پرسیدم   ! از مرد قایقران ! مرغابی ! مرغابی وحشی !  به این سن رسیدی , مرغابی وحشی ندیدی ؟ " این را مرد قایقران گفت ! با پوزخند ! هول شدم ! من کمتر استخر می روم ...  حوض خانه مان هم هیچ وقت مرغابی نداشت !  راستش هیچکس در حیاط خانه ما حوض نکاشت ... " و دیگر ادامه ندادم ,  بین خودمان باشد , خانه ما اصلا حیاط نداشت ...    ...
26 شهريور 1390

بازگرد ای روزهای کودکی

اولین روز دبستان بازگرد کودکی ها، شاد و خندان باز گرد باز گرد ای خاطرات کودکی بر سوار اسب های چوبکی خاطرات کودکی زیباترند یادگاران کهن مانا ترند درسهای سال اول ساده بود آب را بابا به سارا داده بود درس پند آموز روباه و خروس روبه مکار و دزد و چاپلوس روز مهمانی کوکب خانم است سفره پر از بوی نان گندم است کاکلی گنجشککی باهوش بود فیل نادانی برایش موش بود با وجود سوز و سرمای شدید ریز علی پیراهن از تن می درید تا درون نیمکت جا می شدیم ما پر از تصمیم کبری می شدیم پاک کن هایی ز پاکی داشتیم یک تراش سرخ لاکی داشتیم کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت دوشمان از حلقه هایش درد داشت ...
19 شهريور 1390