قربان معصومیت و نگاه بی انتهایت به فراسو
مهربان ترین قلب دنیا
دختر نازنینم
کاش می توانستم ببینم همه آنچه راکه در سینه ات ...در قلب کوچکت...ذره ذره در کنار ما کاشته می شود...
کاش می توانستم همه قوانین دنیا را برای قلب بلورین و روح بلندت تغییر دهم...اینکه "هرگز لازم نباشد برای راه رفتن زمین بخوری...برای قوی شدن درد یا رنج را تجربه کنی...و..."
تو هنوز خیلی کوچکی دخترم...خیلی
وقتی می گویی:مامان بهم بگو چی شده...و من به چشمانت نگاه می کنم ...سکوت می کنم...اشک در چشمانم پر می شود...و باز تو اصرار می کنی...: مامان می فهمم...بهم بگو...همشو بگو...
و آن چشمان تیز بین و کنجکاو... آن همه معصومیت که می تواند مرا ...که می تواند مرا به زانو در آورد...
می دانم سکوت من تو را آزار میدهد...ولی باز تو همراهی...قلبت بی قرار می شود...:مامان می خوای پیشت بمونم...اگه پیشت باشم خوشحالم...
شاید می دانی حضور تو...لمس دستان کوچکت...بوسیدن و بوییدن موهایت...و در آغوش گرفتن جسم کوچک و نحیف تو چه آرامشی است برای من...
شیرین ترین لحظه های زندگی از آن تو باد دختر شیرینم PARNIYA