پرنیا  عشق بابا سجادپرنیا عشق بابا سجاد، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره
پریسا عشق باباپریسا عشق بابا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه سن داره

پــــــــــــرنیــــــــا هستی مامان

تو كه در باور مهتابی عشق

1390/10/12 8:31
1,158 بازدید
اشتراک گذاری

تو كه در باور مهتابی عشق
رنگ دريا داری

فكر امروزت باش
به كجا می نگری

زندگي ثانيه‌ای است
وسعت ثانيه را می‌فهمی؟

در شبی مهتابی
می‌شود در دل اين ثانيه باران بشويم

وز دلی غمزده در بستر عشق
عقدها بگشائيم
گره از كار كسی باز كنيم

و تماميت دنيامان را
از نم عاطفه لبريز كنيم

مي شود مثل نسيم
بال در بال پرستو با شوق

بوسه بر قلب شقايق بزنيم
مي شود غرق محبت بشويم

خودمان را به خدا بسپاريم
قلبمان را به صميميت عشق

دلمان را به اميد
می‌شود همدم تنهائی يك دل بشويم

بودنت تنها نيست
تو خدا را داری
و من آرامش چشمان تو را

زندگي ثانيه ای است
وسعتش را درياب
می‌شود در دل اين ثانيه كامل بشويم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان هامان
12 دی 90 8:43
چه زیبا و دلنشین


مرصی دوست گلم همیشه بهم افتخار میدی
مامان آمیتیس
12 دی 90 9:57
سلام مامان اندیشمند من این شعر رو خیلی دوست دارم به شما وپرنیا عزیزترین تقدیم می کنم

بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن كوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه كه بودم.


در نهانخانۀ جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید:


یادم آمد كه شبی باهم از آن كوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.


تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
من همه، محو تماشای نگاهت.
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام

خوشۀ ماه فروریخته در آب
شاخه‌ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ



یادم آید، تو به من گفتی:
ـ «از این عشق حذر كن!
لحظه‌ای چند بر این آب نظر كن،
آب، آیینۀ عشق گذران است،
تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است،
باش فردا، كه دلت با دگران است!
تا فراموش كنی، چندی از این شهر سفر كن!»



با تو گفتم:‌ «حذر از عشق!؟ - ندانم
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،
نتوانم!


روز اول، كه دل من به تمنای تو پر زد،
چون كبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم . . .»
باز گفتم كه : «تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم!»

اشكی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب، نالۀ تلخی زد و بگریخت . . .
اشک در چشم تو لرزید،
ماه بر عشق تو خندید!


یادم آید كه: دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه كشیدم.
نگسستم، نرمیدم.


رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌های دگر هم،
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه کُنی دیگر از آن كوچه گذر هم . . .


بی تو، اما، به چه حالی من از آن كوچه گذشتم!



خیل زیبا بود مهربانم چیزی برای گفتن باقی نگذاشتی فقط میگم
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
مسپارم به تو از چشم حسود چمنش
مامان آريا
12 دی 90 11:39
سلام عزيزم اميدوارم خوب باشين
يه خواهشي آريا توي مجله سيب سبز توي مسابقه شركت كرده و براي اينكه برنده بشه بايد راي بياره براي برنده شدن آريا به راي دوستاي گلمون نياز داريم
مي شه كد آريا كه 3214 هست را به شماره 20001124 پيامك كنيد خيلي خيلي ممنون و شرمنده اميدوارم روزي بتونم محبتاي شما دوستاي گلمو جبران كنم



چشم عزیزم حتما الان پیامک میفرسم انشالله که برنده شه
مامان آريا
12 دی 90 11:40
خيلي عالي بود


مرصی خانومم