تقدیم به کوچولوی مادر
اون روزا که یادت نمیاد، اون وقتا که هنوز نیومده بودی
شباخوابتو می دیدم ،دستمو روی صورتت می کشیدم
می خندیدی می خندیدم
تمام بازی هایی رو که نکرده بودم ،یادم می اومد
دستاتو می گرفتم ،دستاتو از تو دستام می کشیدی
روی چشام می ذاشتی ، می گفتی چشم بذار
چشم می ذاشتم تو قایم می شدی
دنبالت می گشتم اما دیگه پیدات نمی کردم
یه روز وقتی داشتم راه می رفتم
تو رو کنارم دیدم ،خواب نبودم
اون روز بهترین روز عمرم بود
آخه تو داشتی می اومدی
همه ی چیزهایی رو که می دیدم
نبض می زدن :
مادر
مادر
مادر ...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی