سوزد آن شمع که پروانه بود همدم او ...... ما که پروانه نداریم چرا سوخته ایم
اگه درها همه بستس مسیر آسمون بازه
تموم رازمو میگم به اون که صاحب رازه
نذار تا گم کنم راهو میون این همه فانوس
تو که خورشید من باشی نمیشم طعمه ی کابوس
تموم رازمو میگم به اون که صاحب رازه
نذار تا گم کنم راهو میون این همه فانوس
تو که خورشید من باشی نمیشم طعمه ی کابوس
خداوندا ...
اگر روزی بشر گردی
ز حالم باخبر گردی
پشیمان می شوی از قصه خلقت
از این بودن از این بدعت
خداوندا
نمی دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا
چه دشوار است
چه زجری می کشد آن کس که انسان است
و از احساس سر شار است.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی