پرنیا  عشق بابا سجادپرنیا عشق بابا سجاد، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره
پریسا عشق باباپریسا عشق بابا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

پــــــــــــرنیــــــــا هستی مامان

راه رفتن گل زندگی مادر پرنیا خانوم

پرنیا جون اولی بود که میتونست راه بره من براش این لباس قشنگ رو از استارا توی بهمن ماه خریدم بعد از اسباب کشی به خونه جدید اینو پوشیدم ببرمش بیرون این قدر ناز شده بود و احساس خوشحالی میکرد.همه میگفتن عروسک شده . ...
25 خرداد 1390

حیرانی من و شیرین کاری تو عزیزم

  دختر قشنگ این عکس بر میگرده به بهمن ماه 89 وقتی من از سر کار اومدم دنبالت تا بریم خانه رفته بودی سوار سرسره شده بودی و هی شیطونی میکردی منم هر چی بهت میگفتم دختر قشنگم دیره بریم میگفتی میخوام بازی کنم چه قدر اون روز منو اذیت کردی ولی همین شیرین کاریهات باعث شد باهات قهر نکنم و بعد از یه مدتی اومدی گفتی مامان دیگه بسه بریم خونه ما هم اومدیم خونه این قدر خسته بودی که توی ماشین خوابت برد عزیزم ...
25 خرداد 1390

بدقولی مامان ملیحه

دختر قشنگ الان چند روز بهت قول دادم ببرمت پارک ولی یه کم خسته ام و به خاطر دردی که توی زانوم دارم نمیتونم زیاد راه برم همش بهت قول میدم و نمیتونم ببرمت خاله هم نیست بابات هم که وقت نمیکنه ولی خیلی از دست من ناراحتی و همش بهونه میگیری انشالله این هفته دختر قشنگم را میبرم پارک   دوست دارم یکی یه دونه مادر ...
25 خرداد 1390

اب بازی

دختر گلم من امروز مرخصی ساعتی گرفته بودم برم ازمایشگاه ولی همون لحظه شما از خواب بیدار شدی و یادت اومد بری اب بازی من به بابات میگفتم دیرم شده شما هم بهونه اب را داشتی تا این که بابات بردت حموم حالا مگه ول کن بودی نمی اومدی تا این که من اومدم از همون ترفند همیشگی استفاده کردم و گفتم میخوام برم پارک تا شاید از حمام بیایی بیرون ولی شما گفتی من نمیام اب بازی کنم.منم از دستت ناراحت شدم به بابا جونت گفتم زود پرنیا را از حموم بیار من دیرم شده با چشم گریون از حموم اومدی بیرون تا این که بین راه از بس گریه کردی بردمت مهد کودک یه کم کنار تاب باهات بازی کردم اروم که شدی رفتم دنبال کار خودم .هر چی بزرگتر میشی لجبازی هات و شیرین کاریهات بیشتر میشه عزیزم ...
25 خرداد 1390

خاطره خونه خاله

دیروز من و تو رفتی خونه خاله برا شام دعوت بودیم.موقعی که خاله اجیل اورد اومدی کنار  من و به من گفتی مامان اینا بده .خاله خندید و گفت چرا پرنیا .گفتی همه اشون مال من.ماهم به این حرفت خندیدم ای شکمو.بعد من میخواستم برم بیرون یه دفعه دویدی سمت من با گریه گفتی پیش خاله نمیمونم میام مغازه.منم بهت گفتم من نمیرم بیرون .میرم حیات و میام.تو هم از ترس این که من بزارمت و برم منو چسبیده بودی و نمیزاشتی تکون بخورم  .     ...
18 خرداد 1390

شیرین کاری

دیروز دوشنبه  من و شما رفتیم مغازه بابا .این قدر اذیت کردی که من باهات قهر کردم تو هم اومدی کنار من  و گفتی من بوست کردم .منم هی میگفتم قهرم تو میگفتی من بوست کردم معذرت .همه به خود شیرینی ات نگاته میکردن و هی خودت رو لوس میکردی       ...
17 خرداد 1390

تو بخوان كه هر چه گفتم برای توست...

من می خوام از تو چشات غربت شبها رو بچینم   من می خوام از رو لبات سرخی گلها رو بچینم   من می خوام با دل خسته غم رو از دلت برونم   من می خوام كه تا ابد با تو بمونم   من می خوام عطر صدات رو به یه باغ گل ببخشم   من می خوام مثل ستاره توی شبهات بدرخشم ...
17 خرداد 1390