مریضی پرنیا خانوم که اساسی حال من و بابا سجاد رو گرفت
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش می سپارم به تو از چشم حسود چمنش دوستای گلم.پرنیا خانوم سر حال شیطون یه دفعه مریض شد. چه مریضی .چی بگم که فقط با تب و بالا اوردن همراه بود 3 روز پرنیا خانوم اسیر بیمارستان شده و همه اش سرم و امپول تا شاید تب خانوم خانوما پایین بیاد . الهی بمیرم برات مادر که اشک از چشات خشک نمیشد و یه ریز گریه میکردی .من و بابایی همراه دختر گلم اشک میریختم. اولین بار بود که گریه بابا سجاد رو میدیدم زمانی که نمیتونستن رگ پیداکنن و همه اش توی دستات سوزن کاری میشد و از دستات خون می اومد یه لحظه دیدم بابا داره اشکاشو پاک میکنه این قدر حالت بد بود که رگ پیدا نمیشد بهت سرم وصل کنن.اخر ...