سقوط
سقوط یا لبخند
کوه هایی غرق در غبار
خانه هایی غرق در سکوت شهر
کلاغی در اوج آسمان
و پسری پشت پنجره ی آخرین طبقه ی ساختمان رو به رو....
سقوطی آرام
و تمام خاطراتت
که از پیش چشمانم ، به سرعت پنجره ها میگذرد
و فریاد قلبم
که این بار هیاهوی شهر را می شکند...
بوی خون
صورتی خیس
اشکی که از کوشه ی چشمانم جاری میشود
و
چهره ی خندان من....
بیا لبخند بزنیم ...
بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا
و بدان روزی آنقدر شرمنده می شود
که به جای پاسخ لبخند
به تمام ساز هایمان می رقصد... .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی