دختر گلم دیروز ما خونه مامان بزرگت بودیم و از صبح که از خواب بیداری شدی به عشق شیر آب رفتی حیات و شروع کردی به اب بازی کردن تا حدی که خیس شدی ما همه به تماشای شیرین کاریهات محو شده بوذیم تا این که بابا بزرگت اومد و یه تشت بزرگ پر اب کرد و تو هم رفتی داخل اون اب سرد شروع کردی به اب بازی و هر چند لحظه یه بار صدای من و بابت میزدی که دارم بازی میکنم بیایین .سر تا پات خیس شده بود و لباس همرامون نبود ولی ول کن نبودی اومدی توی خونه تمام زندگی اشون را بهم ریختی اونا هم هر چی بهت میگفتن و با حالت شوخی دعوات میکردن با شیرین زبونی ات خودت را به کوچه علی چپ میزدی بیشتر خودت رو لوس میکردی واقعا یه روز به یاد ماندنی بود عزیز مادر اخر بار هم با شیرین زبون...