پرنیا  عشق بابا سجادپرنیا عشق بابا سجاد، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره
پریسا عشق باباپریسا عشق بابا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

پــــــــــــرنیــــــــا هستی مامان

تقدیم به همه مادرای مهربون خصوصا مامان خودم

تقدیم به مادر مهربانم            مــــادرم! روزهاست که انتظار این لحظه را می کشم تا ناب ترین و زیباترین کلمات را نثار وجود پاک و مبارکت کنم، ولی افسوس  کلمات حقیرتر از آنند که شایستگی بیان مهر تو را داشته باشند و کوچکتر از آنند که تجلی دهنده معنای حقیقی نگاه پر مهر تو باشند; نگاهی که به تمام هستی می ارزد. مادرم باور کن چیزی در این دنیا نیست که لایق جبران و هدیه به محبت های تو باشد و باور کن هیچ چیزی در این دنیا نیست که تداعی کننده آغوش پر مهر تو باشد.   فقط بگذار ساده بگویم:                 &nb...
4 خرداد 1391

بهترینا واسه تو دختر گلم

  برای تو می نویسم... برای تويی كه تنهايی هايم پر از ياد توست... برای تويی كه قلبم منزلگه عـــشـــق توست ... برای تويی كه احسا سم از آن وجود نازنين توست ... برای تويی كه تمام هستی ام در عشق تو غرق شد... برای تويی كه چشمانم هميشه به راه تو دوخته است... برای تويی كه مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاك خود كردی... برای تويی كه وجودم را محو وجود نازنين خود كردی... برای تويی كه هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است... ... تويی كه سـكوتـت سخت ترين شكنجه من است برای برای تويی كه قلبت پـا ك است ... برای تويی كه در عشق ، قـلبت چه بی باك است... برای تويی كه عـشقت معنای بودن...
16 ارديبهشت 1391

یه پست با عکسای قشنگ دخترم

روز جمعه ما خونه بودیم کنار دختر گلمون بعد از این که ناهار رو خوردیم بابا سجاد مشغول تماشای تلویزیون و من و دخترم هم مشغول عکس گرفتن و ژستای پرنیا جون با لباسای تابستونی اش اینم وصف عکسای دخترم     ...
3 ارديبهشت 1391

یه روز بارونی با پرنیا جون

تازگیهای هوای شهر ما کرمان بهاری بود اما باد بهار اذیت میکرد ولی بارون هوا رو تازه میکرد یه روز پرنیا جون رو بردم پارک زیبای شورا و پرنیا جون عشقش پارک رفتن توی همون لحظه بارون شروع شذ همه به یه جا پناه میبردن تا خیس نشن اما پرنیا جون هر چی دنبالش میرفتم نمیرسیدم این قدر خوشحال بود که نگو توی بارون بازی میکرد اینم توصیف عکسای دختر گلم . بقیه عکسها در ادامه مطلب: ...
2 ارديبهشت 1391

پرنیا جون و لباسای جدیدش

دیروز  پرنیا جون رفت سراغ کمد لباسش . و خانوم خودش شروع کرد به عوض کردن لباسش من و بابا سجاد هم داشتیم بساط ناهار رو اماده میکردیم دیدم اومده و دو تا لباس ست رو انتخاب کرده بود پوشیده بود اومد گفت ببین چه قدر خوشکل شدم .یه لحظه جا خوردم دیدم ماشالله ست پوشیده اومده اینم وصف عکساش منم بدم نیامد اومدم لباساشو عوض کردم و هی عکس گرفتم . بقیه عکسا در  ادامه مطلب   ...
2 ارديبهشت 1391

شیرین زبونیهای پرنیا جون

دختر گلم خیلی عزیز شده و شیرین زبون. تازگیها مهدکودکش رو دوباره عوض کردم و اوردمش کنار شرکت خودمون یعنی جایی که از 3 ماهگی اونجا بوده .خیلی احساس خوشحالی میکرد که دوباره دوستاشو میبینه .بیچاره پرنیا توی  یه مهد دیگه 4 ماه بود اصلا بهش خوش نمیگذشت الان داره پر در میاره. از نظر هوشی عالی . کلمات انگلیسی که یاد گرفته برادر: brother   :        حالت چه طوره :how are you             سبز: green     قرمز:red                  ابی:  blue     ...
28 فروردين 1391